خلاصه رمان عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل
رمان عقاید یک دلقک یکی از آثار معروف نویسندهی آلمانی، هاینریش بل است. او این کتاب را در سال ۱۹۶۳، یعنی تقریبا دو دهه پس از جنگ جهانی دوم نوشته است. هاینریش بل در این کتاب، داستان زندگی دلقکی به نام هانس شینر را از زبان خودش شرح میدهد و در خلال این داستان، شرایط اجتماعی، سیاسی و مذهبی کشورش (یعنی آلمان آن روزگار) را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. من این کتاب را با ترجمهی رضا زارع و مرتضی سعیدی تبار در کتابراه خواندم و در این نوشته قصد دارم اندکی درباره آن بنویسم.
خلاصه رمان عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل
داستان در سالهای قبل و بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد و دربارهی فردی به نام هانس شینر (پسر یک خانوادهی ثروتمند آلمانی) است. هانس به دلایل بسیاری (که خودش در لابهلای داستان به آنها اشاره میکند) با خانواده و مخصوصا مادرش، اختلاف نظرهای عمیقی دارد. خواهر نوجوان او هنریته، به جنگ رفته و کشته شده و هانس در این مورد مادرش را بسیار مقصر میداند. برادر کوچکتر هانس، لئو نام دارد و مذهبش را از پروتستان به کاتولیک تغییر داده و مشغول تحصیل در کلیساست. پس از آن که هانس ترک تحصیل میکند تا به کار دلقکی روی بیاورد، به نوعی از خانواده خود طرد میشود و همراه با معشوقهاش ماری (که از دوران مدرسه به او علاقه داشته است) از شهر بن به کلن میگریزد و بعد از آن زندگی آنها دائما در سفر در بین مقصدهایی میگذرد که هانس در آنجا برنامهی کمدی اجرا میکند.
از آنجایی که ماری کاتولیک است بارها به هانس اصرار میکند که ازدواجشان را به صورت رسمی در کلیسا ثبت کنند ولی هانس زیربار نمیرود. رفته رفته بین ماری و هانس فاصلهی عاطفی بوجود میآید و ماری پس از شش سال او را ترک میکند و با مردی کاتولیک به نام هربرت تسوپفنر ازدواج میکند که دارای نفوذ مذهبی و سیاسی قابل توجهی است. پس از آن، هانس دچار افسردگی شده و در کارش نیز با ناکامی روبرو میشود و به بن بازمیگردد، درواقع تمام داستان از زبان او و در چندساعت بازگشتش به بن شرح داده میشود. هانس پس از بازگشت به بن، تلاش میکند تا از خانواده/دوستانش پول قرض بگیرد و سرانجام با یک گیتار به سمت ایستگاه راهآهن میرود تا (به خیال خودش) ماری و تسوپفنر را هنگام بازگشت از ماهعسلشان در ایستگاه قطار ببیند.
اما نکات داستان عقاید یک دلقک که از نظر من مهم بودهاند شامل موارد زیر هستند:
-
میتوان گفت که هاینریش بل در این داستان به چند مسئلهی مهم، نگاه انتقادی دارد؛ مذهب، ملیگرایی (ناسیونالیسم) و سرمایهداری (کاپیتالیسم). شخصیت اصلی داستان (هانس) از هر سه مورد گریزان است.
-
هانس از مذهب گریزان است، مذهبی که تاثیری همهجانبه بر زندگی مردم دارد، اما تاثیر چندانی بر اخلاق جامعه نگذاشته است و افرادی که پایبندی بیشتر به مذهب دارند، بیشتر دو رو هستند. مذهبی که نهتنها مردم را سعادتمند نکرده است بلکه به ابزاری بدل شده است که افراد برای توجیه کارهای ناپسند خود از آن استفاده میکنند.
-
هانس به ملیگرایی مردم در زمان حکومت حزب نازی و بعد از آن انتقاد جدی وارد میکند؛ افرادی که در زمان جنگ جهانی کاملا وفادار به حزب آلمان نازی بودهاند و پس از سقوط آن، به یکباره همگی به مخالفین آن بدل گشتهاند. (اگر برایتان سوال است که چگونه حکومت اقتدارگرایی مثل آلمان نازی توانسته همکاری مردم را داشته باشد، خواندن این نوشته خالی از لطف نیست.)
-
هانس دید خوبی نسبت به سرمایهداری ندارد؛ خانوادهی او جزء طبقهی سرمایهداران هستند، اما هانس علاقهی زیادی به تفریحات آنها ندارد، هانس در بیان خاطراتش از اینکه معمولا در خانه (با وجود ثروتمند بودن خانواده) غذای خوبی نخورده است گله میکند و سرانجام چون شغل نامناسب (دلقکی) با شأن خانوادگیاش را انتخاب کرده است از خانوادهاش طرد میشود.
-
هانس به عنوان شخصیت اصلی داستان برای خود اصولی دارد؛ از جمله اینکه تعهد قلبی را بسیار مهمتر از تعهد کاغذی و تشریفاتی میداند و همواره خودش را به آن پایبند میداند، با وجود اینکه ماری او را ترک کرده است او کماکان به او وفادار است. هانس همچنین در کار هنری خود سعی میکند خلاق باشد و همیشه تلاش میکند استقلال کاریاش را حفظ کرده و وابستگی سیاسی به هیچ گروهی نداشته باشد.
آیا شما نیز رمان عقاید یک دلقک را خواندهاید؟ خوشحال میشوم که نظرتان دربارهی این کتاب را در قسمت نظرات بنویسید!
برچسبها:مرتضی اسدی،معرفی کتاب،نقد رمان عقاید یک دلقک،خلاصه رمان عقاید یک دلقک،عقاید دلقک هاینریش بل،تکه هایی از عقاید یک دلقک،
نظرات
ناهيد
سلام
بسيار عالي نوشتيد .سپاسگذارم
مریم
سلام من این کتاب رو تازه تموم کردم خیلی زیبا و پر از بحث و ... بود فقط اینکه ماری کجاست و چیشد یک علامت سوال برای من شد . ولی لئو به اون گفت که هاینریش بل فرار کرده با یه دختر ؟
!
من نفهمیدم اخرش چی شد؟
ماری رو پیدا نکرد؟
لئو ب دیدنش نیومد؟
پول ب دستش نرسید؟
پدرش و مادرش بهش کمک نکردن؟
خالد
سلام. من این کتاب رو تازه خوندم. این رمان به خوبی سرگشتگی یک انسان و ویرانگری خودخواسته را نشان میدهد، دلقکی که درگیر وابستگی شدیدی است و بدون ماری حس پوچی دارد و به گونهای خودخواسته خودش را به دست ناملایمات زندگی سپرده است.