خلاصه و نقد فصل چهارم سریال آینهی سیاه (Black Mirror): قسمتهای اول تا ششم
در این نوشته قصد دارم نگاهی به قسمتهای فصل چهارم سریال آینهی سیاه (بلک میرور) بیندازیم و خلاصه و نقدی کوتاه برای هر یک از قسمتهای اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم این فصل از سریال بنویسم. همانطور که قبلا نیز نوشتهام، سریال آینهی سیاه (Black Mirror) دارای نگاهی انتقادی و واقعگرا به رابطهی انسان و تکنولوژی است و هر قسمت این سریال داستان و بازیگرانی کاملا مجزا دارد، به طوری که میتوان هر قسمتی از این سریال را جداگانه و بدون هیچ پیشزمینهای دید.
خلاصه و نقد سایر فصلهای سریال آینهی سیاه:
- خلاصه و نقد فصل اول سریال آینه سیاه
- خلاصه و نقد فصل دوم سریال آینه سیاه
- خلاصه و نقد فصل سوم سریال آینه سیاه
- خلاصه و نقد آینه سیاه: بندراسنچ
نقد و خلاصهی قسمت اول فصل چهارم سریال آینه سیاه: یواساس کالیسر (USS Callister)
داستان قسمت 1 فصل 4 سریال بلک میرور در آیندهی نزدیک اتفاق میافتد و به نوعی مربوط به بازیهای کامپیوتری است.
در این قسمت شاهد توسعهی یک نسل جدید واقعیت مجازی در بازیهای کامپیوتری هستیم که در آن هر فرد میتواند با وصل کردن یک سنسور کوچک به شقیقهاش به یک بازی آنلاین بپردازد. در ادامه داستان با مدیر فنی یک بازی کامپیوتری در سبک فضایی آشنا میشویم که علیرغم تواناییها و استعدادهایش، در محل کارش زیاد جدی گرفته نمیشود، با پیش رفتن داستان متوجه میشویم که مدیر فنی یک نسخه از بازی سبک فضایی شرکت را به خانهاش برده و آن را به صورت آفلاین به همراه مقداری شخصیسازی نصب کرده است، او همچنین برای کاراکترهای بازی، دیانای برخی از همکارانش را به طریقی جمعآوری کرده و در داخل بازی آفلایناش ایمپورت کرده است. بدین ترتیب شخصیتهای داخل بازی خودآگاه هستند و به نوعی یک کپی از فرد واقعی هستند که در دنیای این بازی آفلاین گیر کردهاند. در آخر داستان نیز این شخصیتها در دنیای بازی با انجام یک نقشهی حسابشده، نسخهی بازی آفلاین را از بین میبرند و از شر شخصیت اول (مدیر فنی) رهای میشوند.
داستان این قسمت از چندین جهت قابل بررسی است؛ نخست آنکه ما با فردی مواجه میشویم که در دنیای واقعی یک فرد معمولی و البته درونگراست، اما در دنیایی دیگر (دنیای مجازی بازی) هیولایی وحشتناک به نظر میرسد که از هیچ تلاشی برای حکمرانی بر افراد دیگر فروگذار نمیکند؛ افرادی که در زندگی واقعی توانایی مقابله یا حتی یک صحبت ساده با آنها را ندارد. این دوشخصیت متناقض شاید در درون هر یک از ما وجود داشته باشد؛ شخصیت اول که متناسب با هنجارهای جامعه است و سعی میکند در ارتباطات اجتماعی بسیار خوب و موجه رفتار کند، و شخصیت دوم که در واقع حاصل امیال فروکوفته و بُعد دیگری از شخصیت انسان است که در آن، فرد منیّت خودش را اصل قرار میدهد و هدفی ندارد جز پاسخ به عواطف، احساسات و نیازهایی که در زندگی واقعی توانایی برآورده کردن آنها را ندارد. این نکته در این قسمت از سریال آینه سیاه به خوبی نشان داده شده است. نکتهی دوم داستان اما مربوط به سیاه و سفید ندیدن آدم هاست، هر فرد مجموعهای از ویژگیهای خوب و بد دارد که در نهایت شخصیت او را تشکیل میدهد و نباید انتظار داشت که تصویری که از هر فرد در ذهن داریم، لزوما با شخصیت واقعی فرد برابر باشد.
نقد و خلاصهی قسمت دوم فصل چهارم سریال آینه سیاه: آرکانجل (Arkangel)
داستان قسمت 2 فصل 4 سریال بلکه میرور به شکل جسورانهای، رفتار دلسوزانهی یک مادر را مورد نقد قرار میدهد.
داستان درباره مادری است که برای حفاظت بیشتر از فرزندش، موافقت میکند که یک سیستم نظارتی والدین به صورت یک تراشه در مغز دخترش قرار دهند و بدین ترتیب بتواند علایم حیاتی و موقعیت دخترش روی یک تبلت ببیند؛ همچنین این سیستم به مادر امکان این را میدهد که هر چیزی که دخترش میبیند را روی تبلت ببیند و در صورت تمایل تصاویر و صداهای بد، زشت و یا آزاردهنده را در دید دخترش سانسور کند. داستان تا نوجوانی دختر پیش میرود و مادر با بزرگتر شدن دخترش تصمیم به غیرفعالسازی این سیستم نظارت والدین میگیرد. اندکی بعد دختر که از نظارت همه جانبه مادر رهایی یافته است شروع به تجربهی دنیای بدون محدودیت و سانسور میکند و رفتارهای پرخطری را تجربه میکند. از سویی دیگر مادر که هنوز هم بسیار نگران دخترش است هرزگاهی دستگاه نظارتی را روشن میکند و دخترش را به طور پنهانی چک میکند. در آخر داستان دختر متوجه کنترل مخفیانه مادرش شده و پس از درگیری فیزیکی شدید با مادرش، تبلت نظارتی را نابود کرده و از شهر فرار میکند.
یکی از نکات جالب توجه این داستان نقد شیوههای تربیتی جدید است، اینکه یک کودک فقط چیزهای خوب را ببیند و والدین کاری کنند که کودک نتواند رفتارها و صحنههای بد، خشن یا زشت را ببیند، به طور واضح منجر به تربیت خوب و انسان بهتر شدن کمک نخواهد کرد؛ نتیجه این تربیت، فرد غیرعادی با آنرمالی است که توانایی شناخت و انتخاب بین کار درست و غلط را ندارد و اتفاقاً این فرد به جهت تازگی داشتن رفتارهای پرخطری که از آنها محروم شده است، بیشتر به این سمت این گونه رفتارها تمایل خواهد داشت. نکتهی دیگر چه در این داستان به آن پرداخته شده است، تقابل و اثرگذاری افراد با رفتارها و تربیتهای مختلف است و البته همیشه رفتار غلط به جهتهای مختلف از جمله سهولت، هیجانی بودن و … توانایی برتری یافتن به رفتار درست را در این تقابل و اثرگذاری خواهد داشت. نکتهی آخر داستان نیز مربوط به حریم خصوصی است و این نکته را گوشزد میکند که هر انسانی نیازمند درجهای از حریم خصوصی است و مراقبت و کنترل بیشتر واکنش تدافعی را به همراه دارد؛ به طور مثال در این داستان میبینیم که مادر برای از دست ندادن دخترش، مراقبت و نظارت از او را به بالاترین حد ممکن میرساند و در نهایت همین مراقبت، منجر به از دست دادن دخترش میشود (رفتن دختر و ترک مادر در آخر داستان).
نقد و خلاصهی قسمت سوم فصل چهارم سریال آینه سیاه: کروکدیل (Crocodile)
داستان قسمت 3 فصل 4 سریال بلک میرور روایتگر یک داستان جنایی است.
در این قسمت زن و مردی را میبینیم که در یک حادثهی رانندگی در بیرون شهر باعث کشته شدن یک دوچرخهسوار میشوند و مرد از ترس دادگاه و زندان (باتوجه به مست بودنش) با همراهی زن اقدام به انداختن جسد دوچرخهسوار به یک دریاچه میکند. از این اتفاق سالها میگذرد و زن با فرد دیگری ازدواج میکند، صاحب فرزند شده و در شغلش پیشرفت میکند. یک روز مرد به سراغ زن میآید و به او میگوید که به خاطر عذاب وجدان قصد دارد به جرمی که سالها پیش با هم مرتکب شدهاند اعتراف کند؛ زن در ابتدا میکوشد او را منصرف کند، اما وقتی که میبیند این کار بیفایده است با مرد درگیر میشود و او را به قتل میرساند و جسد او را نیز معدوم میکند. همزمان با این وقایع، یک داستان فرعی نیز در این قسمت اتفاق میافتد که در آن یک کارشناس بیمه سعی در پیگیری یک پروندهی خسارت بیمهای دارد، او با استفاده از دستگاهی، خاطرات افراد را به صورت بصری نمایش و بهبود میدهد و با افراد مختلف در خصوص پرونده بیمهای خود ملاقات میکند تا در نهایت به زن میرسد. زن در ملاقات با کارشناس بیمه، هر چه میکوشد دستگاه بهبود خاطرات را فریب دهد نمیتواند و کارشناس بیمه از راز قتل آگاه میشود و زن ناچار میشود که او را نیز به قتل برساند. در ادامه زن متوجه میشود که کارشناس بیمه در مورد آمدن به خانهی او، با همسرش صحبت کرده است؛ پس زن خود را به خانه کارشناس بیمه رسانده و همسر کارشناس بیمه را در وان حمام به قتل میرساند. زن در حال بیرون آمدن از خانه کارشناس بیمه متوجه میشود که نوزاد آنها احتمالا شاهد قتل بوده است و از ترس بازیابی خاطرات نوزاد توسط پلیس، نوزاد را هم به قتل میرساند. اما پلیس سرانجام با بازیابی خاطرات حیوان خانگی کارشناس بیمه، موفق به شناسایی زن میشود.
داستان این قسمت به خوبی روایت یک سقوط را ترسیم میکند؛ داستان یک زن عادی که برای برملا نشدن یک راز کهنه دست به هر کاری میزند؛ یک خانوادهی خوب، یک موقعیت شغلی عالی و یک زندگی رویایی که زن نمیخواهد آنها را از دست بدهد؛ آنهم به خاطر یک خطا در گذشتهی دور. برای همین از هیچ تلاشی برای حفظ موقعیت فعلی فروگذار نمیکند، حتی اگر آن تلاش، قتل باشد. و بدین ترتیب او تبدیل به قاتل میشود، یک قاتل سریالی که برای ترس از شناسایی نشدنش حتی از قتل یک کودک نابینا نیز نمیگذرد.
نقد و خلاصهی قسمت چهارم فصل چهارم سریال آینه سیاه: دیجی را خفه کن (Hang the DJ)
داستان قسمت 4 فصل 4 سریال بلکمیرور در زمان حال رخ میدهد.
داستان این قسمت راجع به یک سیستم هوشمند برای یافتن افراد مناسب یکدیگر برای ازدواج است؛ بدین صورت که سیستم با استفاده از الگوریتمی دو داوطلب را انتخاب میکند و یک زمان مشخص (از چند ساعت تا چند سال) برای زندگی مشترک آنها تعیین میکند. همچنین گفته میشود که موفقیت این سیستم در پیدا کردن فرد مناسب پس از طی این پروسه ۹۸٪ است. در این قسمت با مرد و زنی (فرانک و ایمی) روبرو میشویم که توسط سیستم به مدت ۲۴ ساعت برای یکدیگر انتخاب میشوند، هر دوی آنها این یک روز را در کنار یکدیگر با رضایتمندی به پایان میرسانند. در ادامه سیستم برای هر کدام از این دو نفر، افراد دیگری با مدت زمانیهای مختلفی پیشنهاد میدهد. به مرور فرانک و ایمی درک میکنند که آن دو مناسبترین گزینهها برای یکدیگر بودند و از دست سیستم که آنها را دوباره به یکدیگر پیشنهاد نمیدهد ناراحت و عصبانی هستند. درنهایت سیستم مجدداً آن دو را به هم پیشنهاد میدهد. فرانک و ایمی دوباره یک زندگی مشترک را با یکدیگر تجربه میکنند، اما بالاخره این مدت نیز تمام میشود و آن دو از جدایی از یکدیگر غمگین میشوند. در ادامه فرانک و ایمی میبینند که سیستم فرد نهایی را برای هر یک از آنها انتخاب کرده است؛ بنابراین آن دو ناراحت از این انتخاب سیستم، تصمیم به فرار میگیرند و در آخر داستان میفهمیم کل محیطی که در کل قسمت به آن اشاره شده در واقع یک بازی برای یافتن فرد مناسب زندگی است.
داستان این قسمت از جهات مختلفی قابل توجه است. نخست وجود یک سیستم که به افراد برای انتخاب فرد مناسب برای زندگی مشترک کمک میکند ایده بسیار جذابی به نظر میرسد، اما در ادامه میبینیم که روحیات و احساسات انسانی میتواند بسیار پیچیدهتر از این باشد که بتوان توسط یک سیستم و با یک الگوریتم، نیمه گمشده یک فرد را پیدا کرد، پایان داستان نیز از این جهت حائز اهمیت است که درنهایت انتخاب نهایی را در اختیار فرد قرار میدهد، یعنی دو نفر تا تصمیم به شکستن نظم سیستم و عمل برخلاف پیشنهادات آن نکنند، پروسهی انتخاب فرد مناسب به اتمام نرسیده و موفقیت ۹۸٪ سیستم حاصل نمیشود.
نقد و خلاصهی قسمت پنجم فصل چهارم سریال آینه سیاه: کلهفلزی (Metalhead)
در قسمت 5 فصل 4 سریال بلکمیرور، شاهد یک داستان نفسگیر تعقیب و گریز هستیم.
در این قسمت شاهد ویرانشهری در زمان آینده هستیم که در آن دو مرد و یک زن، به دنبال بستهای با یک کد خاص که در یک انبار متروکه وجود دارد، راهی سرزمین مرموزی میشوند. در انبار متروکه آنها با روباتی سگ مانندی (شبیه روباتهای بوستون داینامیکز) روبرو میشوند که سعی در کشتن آنها را دارد. روبات دو مرد را در جریان تعقیب و گریز از بین میبرد و زن را زخمی میکند؛ اما زن میگریزد و روبات نیز از روشهایی مختلف (از ردگیری صوتی گرفته تا ردگیری خون ریخته شده در مسیر) او را تعقیب میکند. این تعقیب و گریز نهایتا دو روز طول میکشد و زن وارد یک ویلای لوکس میشود که صاحبان آن قبلاً توسط روباتها به قتل رسیدهاند. روبات مورد نظر هم با رهگیری زن به ویلا میرسد و زن موفق میشود پس از مشقتهای بسیار ربات را از بین ببرد. در سکانس آخر میبینیم که تعداد رباتها خیلی بیشتر از این حرفاست و در همهجای آن سرزمین مرموز حضور دارند.
داستان این قسمت، پیشگویی بدبینانهای از آینده ارائه میدهد، جایی گه در آن ساختهی دست بشر به دشمن او تبدیل شده است. جایی که کشتن نسل خالق٬ مهمترین هدف مخلوق است. دیدن سگهای رباتی در این قسمت از لحاظ فیزیولوژیک و طراحی، ما را به یاد رباتهای ساخت بوستون داینامیک میاندازد و این سوال را در ذهن تداعی میکند که آیا رباتی که امروز به جهت امید به آیندهی بهتر ساخته میشود، میتواند آیندهی ما را نابود سازد؟
نقد و خلاصهی قسمت ششم فصل چهارم سریال آینه سیاه: موزهی سیاه (Black Museum)
در قسمت 6 فصل 4 بلک میرور، تمام وسایل و عناصر مهم قسمتهای سه فصل قبلی در یک موزه به اسم موزهی سیاه جمع شدهاند.
داستان این قسمت از جایی شروع میشود که یک دختر در مسیر حرکت خود از یک موزه در خارج از شهر دیدن میکند، مالک این موزه فردی به نام رولو هینس است که قبلاً در شرکتی کار میکرده است که روی انتقال دانش از مغز انسانها به یکدیگر کار میکرده است. هینس در حین بازدید دختر از اشیاء موزه، هینس داستان هر یک از این أشیاء را تعریف میکند که منجر به ایجاد سه داستان فرعی در رابطه با کار قبلی وی (انتقال دانش/احساسات از ذهن یک فرد به فرد دیگر)در این قسمت میشود. داستان فرعی اول مربوط به پزشک ماهری است که به پیشنهاد هینس یک قطعه در ذهنش کار میگذارد تا بتواند از طریق یک کلاه مخصوص که بیماری روی سرش میگذارد درد بیمار را بوسیله جسم خودش حس کند و بتواند سریعتر بیماری را تشخیص دهد. اما به مرور زمان پزشک دچار اختلالی میشود که از حسکردن درد دیگران لذت میبرد، داستان تا جایی پیش میرود که این پزشک به موجودی ضداجتماعی تبدیل شده و با شکنجهی دیگران و حس کردن درد آنها لذتجویی میکند؛ درنهایت با دستگیری پلیس و حیات نباتی پزشک داستان فرعی اول به اتمام میرسد. داستان فرعی دوم مربوط به یک مرد جوان است که همسرش را در یک حادثه رانندگی کشته شده است و در سن جونیپرو ( چیزی که در قسمت 3 فصل 3 سریال بلک میرور دیدیم) زندگی میکند. هینس به مرد پیشنهاد میدهد که از طریق تکنولوژی شرکتی که در آن کار میکند قادر است تا یک نمونهی ذهنی از همسرش در سر مرد ایجاد کند که این نمونه قادر به صحبت کردن با او و حسکردن تمام چیزهایی است که او حس میکند. مرد با این پیشنهاد موافقت میکند، اما دیری نمیپاید که مرد از دست نظارت و امر و نهی نمونهی ذهنی همسرش خسته میشود و به جز آخر هفتهها و برای وقت گذراندن نمونه ذهنی همسرش با پسرشان، آن را روشن نمیکند. در نهایت مرد عاشق زن دیگری میشود و به پیشنهاد هینس نمونهی ذهنی همسر سابقش را درون یک میمون عروسکی انتقال میدهد که فقط میتواند به وقایع پیرامونیاش با دو جمله مثبت/منفی واکنش نشان دهد. داستان فرعی آخر هم مربوط به فردی محکوم به اعدام است که هینس یک نمونهی مجازی از او قبل از اعدام ایجاد میکند و امکانی را در موزهی سیاه فراهم میکند که بازدیدکنندگان قادر به شکنجهی این نمونهی مجازی با صندلی الکتریکی باشند. در آخر داتان نیز متوجه میشویم که بازدیدکننده موزه درواقع دختر فرد محکوم به اعدام بوده است که در انتهای داستان انتقام پدرش را از هینس میگیرد.
داستان این قسمت از جهتهای زیادی قابل تامل است؛ از پزشک ماهری که فقط به شغلش فکر میکند و در راستای آن به انحراف کشیده میشود تا نمونهی مجازی یک زندانی که هر روز اعدام را تجربه میکند. اما به نظر من داستان فرعی دوم نکتهی قابل تاملتری دارد، همهی ما تا به حال افراد زیادی را دیدیم که عزیزانشان را از دست دادهاند و آرزو میکنند که دوباره بتوانند آن شخص فوتشده را درکنار خود داشته باشند؛ در این قسمت نیز میبینیم فردی که همسرش را در یک تصادف از دست داده نیز دقیقا همینطور است و به سرعت با بازگشت نمونه ذهنی همسرش موافقت میکند، اما به همان سرعت نیز دوباره از دست این نمونه ذهنی خسته شده و نهایتا آن را در مغزش غیرفعال میکند؛ این یک نمونه مثال خوب از تصمیمهایی است که در لحظه گرفته میشوند و به همان سرعت نیز در روزمرگیها به دست فراموشی سپرده میشوند. آخرین داستانی هم که در این قسمت به آن پرداخته میشود بسیار غمانگیز است؛ اینکه صرفا مجرم بودن یک فرد یک دلیل موجه برای سایر افراد باشد تا بتوانند تمایلات سادیسمی خود را در رابطه با او بروز دهند کاری بسیار غیراخلاقی است که پیشتر در قسمت 2 فصل 2 بلک میرور (خرس سفید) به آن پرداختهایم.
آیا شما هم فصل چهارم سریال آینه سیاه را دیدهاید؟ چه نکاتی از این شش قسمت سریال برای شما جالب بوده است؟ خوشحال میشوم که نظرات خود را درباره این نوشته و قسمتهای فصل چهارم سریال آینه سیاه برای من و سایر خوانندگان این نوشته بنویسید.
برچسبها:سریال آینه سیاه،نقد فصل چهارم بلک میرور،نقد فصل چهارم سریال black mirror،معرفی فیلم،
نظرات
میلاد
یه نکته جالبی که توی قسمت آخر بود، اونجایی بود که آبنبات بچهی جیمز والتون که توی یخچال رابرت دلی بود رو توی موزه نگه میداشتن.
مسعود
یک اصلاح تو متن لازمه در قسمت ۴ در اولین دیدار ۱۲ ساعت وقت داشتند نه ۲۴ ساعت.