کمال انسانی
در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود،
پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود…
در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود،
پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی برای گلدان های لب طاقچه ات ثانیه ای اختصاص نمی دهی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی صفحه مانیتورت جذاب ترین صفحه دنیاست…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی دلت هوس نمی كند دیگر از كوه بالا بروی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی به رفتگر سر كوچه تان لبخند نمی زنی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی صدای بوق ماشینها همه یكسانند…
قرار نبوده اینجور باشیم؛
مرد هر روز دیر سر کار حاضر میشد، وقتی میگفتند : چرا دیر میآیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمیگیرم!
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید…
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود!
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود…
مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت!
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را…
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند…
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر…
اگر این نوشتهی من که در مورد Copy & Paste در وبلاگ هاست را خوانده باشید، شاید یک سوال برای شما پیش آمده باشد… و آن اینکه حال اگر از مطلبی در وبلاگ/سایت دیگر در وبلاگ خودمان استفاده کنیم؛ چطور به اصطلاح نقل قول درستی داشته باشیم….
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی؛ میدانست كه همیشه جز اندكی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته میخزید، دشوار و كُند؛ و دورها همیشه دور بود.
سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میكشید.
پرندهای در آسمان پر زد، سبك؛ و سنگپشت رو به خدا كرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست!
خیلى از ما خودمان را درگير مسائل زيادى می کنيم… مسائلى كه آنقدرها هم كه ما فكر می كنيم مهم نيستند… توجه به اين مسائل اغلب ما را از پرداختن به مسائلی که ذاتا مهم هستند بازميدارد، به گونه اى كه باعث می شوند كه ما این مسائل ذاتا مهم را فراموش كنيم…
این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد… هر آدمی در زندگی برای خودش روزهای بخصوصی دارد… یکی از آن روز ها سالروز تولد است امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۰ هم سالروز تولد من است…یک سالروز تولد دیگر…