نقد فیلم زن در ریگ روان (1964)
فیلم زن در ریگ روان به کارگردانی هیروشی تشیگاهارا محصول 1964 ژاپن است. فیلم بر پایهی رمانی به همین نام از کوبو آبه ساخته شده است؛ درونمایهی فیلم، مفاهیم فلسفی هستیگرایی (اگزیستانسیالیسم) بوده و داستانی با عناصر محدودی دارد و روایتگر رنجها و تلاشهای انسان برای رسیدن به هدف یا معنا بخشیدن به زندگی است. احتمالا این فیلم از آنهاست که بعد از دیدنش شما را به فکر فرو خواهد برد. اجازه بدهید که ابتدا خلاصه داستان فیلم را از زبان من بخوانید:
خلاصه فیلم زن در ریگ روان اثر هیروشی تشیگاهارا
⚠️ هشدار لو رفتن فیلم: توجه کنید که خواندن این بخش منجر به لو رفتن فیلم میشود.
فیلم دربارهی مردی حشرهشناس به نام نیکی جومپی است که در پی جستجو برای حشرهای کمیاب به بیابان ساحلی در نقطهای دورافتاده در ژاپن میرود. آرزوی مرد این است که این حشره را کشف کند و نامش در تاریخ ماندگار شود؛ در روز نخست پس از جستجو، او آخرین اتوبوس به شهر را از دست میدهد و پیشنهاد دوستانه افراد بومی برای گذراندن شب در دهکده را قبول میکند. خانهای که به آن دعوت میشود، مربوط به بیوه زنی تنهاست که در داخل یک گودال تقریبا بزرگ چندمتری قرار دارد که باید با نردبان به آن داخل شد. مرد شب میهمان آن زن میشود، در هنگام نیمهشب متوجه میشود که زن در حال پر کردن ظرفهای شن است که توسط اهالی به بالای گودال بالا کشیده میشود. با این که برای مرد عجیب است ولی به زن برای استخراج شن کمک میکند. روز بعد مرد قصد ترک خانه را دارد که متوجه میشود نردبان سر جایش نیست؛ او متوجه میشود که توسط اهالی دهکده اسیر شده است تا دستیار زن برای استخراج شن باشد. در طول فیلم مرد مداوم در فکر فرار است. او حتی یکبار موفق به فرار میشود، ولی به علت ندانستن مسیریابی، در باتلاق شن گرفتار میشود و دوباره توسط اهالی نجات داده شده و به گودال بازگردانده میشود.
مرد برای نمردن از گرسنگی و تشنگی، به کار در گودال تن میدهد، اما باز هم به فرار فکر میکند؛ او با سطل، تلههایی در زمین برای به دام افتادن کلاغها درست میکند که بتواند نوشتهای به پای آنها ببندد و آنها برای نجات بفرستد؛ با اینکه کلاغی در دام نمیافتد، در یکی از روزها مرد متوجه میشود که در سطلهایی که به عنوان تله در زمین کار گذاشته است، آب شرب تمیزی (بوسیلهی اثر مویینگی) جمع شده است. او به این روش بدست آوردن آب علاقمند میشود و درکنار کار در گودال، شروع به اندازهگیری و پژوهش بر روی روش ابداعی خود میکند. در یکی از روزهای پاییز، زن دچار حاملگی خارج از رحم میشود و اهالی برای درمان او را از گودال بیرون آورده و به بیمارستان شهر میبرند، پس از رفتن آنها، مرد متوجه میشود که آنها عمدا یا سهوا، نردبان را برنداشتهاند. او از گودال خارج میشود و کمی در اطراف قدم میزند و دریا را تماشا میکند. کمی بعد مرد دوباره به گودال بازمیگردد و به سراغ سطل جمعآوری آب خود میرود و با خود میگوید باید درباره این روش جدید جمعآوری آب با کسی صحبت کنم، برای فرار هنوز وقت زیادی هست. در آخر فیلم متوجه میشویم که دادگاهی پس از ۷ سال گذشتن از گم شدن مرد، پرونده او را مفقودالاثر اعلام میکند.
این فیلم نکات قابل توجه زیادی دارد که در ادامه به مواردی اشاره میکنم:
-
از نظر بودا زندگی سراسر رنج است و درد؛ داستان فیلم «زن در ریگ روان» هم به زیبایی به بیان رنج زیستن به همراه تلاش بیهودهی انسان برای رسیدن به آرزوهای بیسرانجاماش میپردازد.
-
طبق باور اگزیستانسیالیستها، زندگی بیمعناست، مگر اینکه شخص به آن معنا دهد؛ شخصیت اول فیلم (نیکی جومپی) به دنبال کاری برای معنا بخشیدن به زندگیاش است، چه وقتی که به دنبال حشرهای کمیاب است و چه وقتی در گودال شن روشی برای جمعآوری آب پیدا میکند. همچنین شخصیت نیکی جومپی، دائم از زندگی بیمعنا فرار میکند؛ چه زمانی که معلم مدرسه است و به کاری روتین اشتغال دارد، میکوشد با کشف یک حشرهی کمیاب به اسم خودش، معنایی به زندگیاش دهد. از زمانی که اسیر گودال هم میشود، برای فرار از زندگیِ بیهدفِ گودال تمام تلاش خود را میکند.
-
شخصیت زن در نقطهی مقابل شخصیت مرد قرار دارد، زن هیچ هدف و آرزویی جز پارو کردن شن و استخراج آن ندارد، شوهر ودخترش در پی طوفان شن در همین گودال مردهاند و جهانی خارج از این گوال برایش وجود ندارد؛ حتی هنگامی که او را برای معالجه به خارج از گودال میبرند، فریاد میزند که او را از گودال شنی دور نکنند و مرگ را به رفتن از گودال شنی ترجیح میدهد! بیوه زن در چند جای داستان به ترس از تنهایی اشاره میکند؛ او تسلیم جبر زمانه شده است و بدنش را به هر غریبهای که برای کمک به او در گودال اسیر میشود، ارائه میدهد.
-
زندگی در گودال شنی از یک منظر، بسیار رقّت انگیز است و در چهار عمل: کار، غذا، سکس و خواب خلاصه میشود. اما اگر اندکی تامل کنیم، زندگی بسیاری از ما انسانها نیز مشابه همان زندگی در گودال شنی است؛ هیچ معنایی (هدف) در کار نیست و فقط روز را به شب میرسانیم و نیازهای زیستی را برآورده میکنیم… همانطور که در فیلم دیدیم، رهایی از گودال شنی و بیابان ممکن نیست؛ گودال شنی میتواند به مثابه زندگی برای انسانها باشد که از آن هیچ گریزی نیست؛ نمیشود از گودال (زندگی) فرار کرد، اما میشود گودال (زندگی) بهتری ساخت؛ این کمی امیدبخشتر است و مسلماً بهتر از هیچ.
آیا شما نیز فیلم فیلم زن در ریگ روان را دیدهاید؟ آن را چطور نقد میکنید؟ خوشحال میشوم که نظرتان را بنویسید!
برچسبها:نقد فیلم زن در ریگ روان،خلاصه نقد فیلم زن در ریگ روان اثر هیروشی تشیگاهارا،معرفی فیلم،مرتضی اسدی،نقد فیلم،Morteza Asadi،
نظرات
رضا معماریان
فیلم به یک منظر شبیه هبوط آدمی است به زمین و دست و پنجه نرم کردن با رنج و درد برای گریز از آن اینکه فیلم تفکر برانگیز است د تاثیر گذار بدلیل همین ماهیت وجودی و اصالت آن در آدمی دارد، زن بدلیل اینکه از همین خاستگاه سر بر آورده وجودی تسکین بخش و در نهایت مسافر بیادماندنی این سفر بی سرانجام است، شاید یافتن آب و بازگشتن به آن روشنایی و رهایی نهایی باشد، و اینکه حامله گی خارج از رحم به معنی اینکه ما دریچه ای برای سرگردانی نسل های آتی، این فیلم بخصوص فضای گودال و ریگ های روان و بازی تاثیرگذار مرد و زن و قدرت جادویی سکس و کشش جسمانی برای آرامش و زایش نهایی بیش از هر فیلمی اندیشه مرگ، رهایی و تسلیم و اختیار را در آدمی بیدار می کند.
صادق
من این فیلم و امروز دیدم اگرچه هدف سازنده ی فیلم نشون دادن زیستن ولی در ابعادی بسیار مینیاتوری است ولی از منظری از شخصیت بازیگر مرد نباید غافل شد در قسمتی از فیلم زن به مرد میگه که تو دوست داری بری توکیو اونجا سینما و بازار شبانه روز باز است و زندگی در تکاپو که مرد در جواب میگه اگر واسم جذاب بود که دنبال حشره تو شن نمیگشتم پس مرد به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه میل به زیستی به دور از شلوغی و تکاپو و دغدغه ی های شایع در سبک زیست مدرن داره مرد اگرچه در ظاهر در تلاش برای فرار ازون گوداله ولی به مراتب از کارکتر زن شخصیت پویاتری داره کاراکتر زن تسلیم شرایط موجوده ولی کاراکتر مرد شرایط موجود رو زیست میکنه انگار اصلا از اول هم دنبال همین بوده واسه همین زمانی که شرایط فرار واسش محیا میشه باز هم به گودال برمیگرده و با سرگرمی جدیدش که حفره ی آبه خودش رو مشغول میکنه از نگاه من این برگشتن به حفره تسلیم شدن در مقابل جبر نیست این برگشتن به معنای پیدا کردن معنای زیستن و خود زیستنه
محمد
مرد از میدان زندگی بزرگتر وارد محیطی خیلی کوچکتر از قبل میشود،همه ی ملاکها برای زندگی در محدوده ی وسیع ،به زندگی در یک خانه محصور در شن وزنی که به شدت پای بند خاطرات گذشته اش است تبدیل میشود. نیازهای زندگی در یک محدوده باز و نسبتا مدرن توکیو برای مرد کافی نیست ،به همین دلیل برای ارضا شدن این نیازها به بیابانی مرموز میرود.رفاه نسبی در شهر،پست معلمی،زن،رایو،تلفن....برای او راضی کننده نیست.به دنبال پیدا کردن حشره ایست که بتواند نامش را ماندگار کند.به راحتی بابک اتوبوس از مرز شهر می گذرد و به بیابان میرسد ،با اشتیاق به جمع آوری حشرات می پردازد و سپس با اتفاقی که می افتد وارد یک محیط به شدت محدود می شود،محیطی که با جبرباید در آن زندگی کند، لازمه زندگی مانند گذشته مشروط بر کار است،تا در انتها بتواند شکم خود را سیر کند در کنار زنی که گاها مایه آرامش او می شود.در پی اتفاقی دیگر به پدیده ای بر میخورد که مردم آنجا به شدت به آن نیاز دارند، پالایش آب از ذرات شن با استفاده از خاصیت مویینگی-بادقت این اکتشاف را ثبت میکندومنتظر است تا با یک نفر در میان بگذارد شاید با پسرکی شیطان که از بالای گودال او را نگاه میکند.زن بیمار میشود و از گودال که همان خانه ی خاطراتش است بیرون برده میشود،ضمن اینکه دیگر مرد به جمع آوری حشرات که راهی برای بیرون رفتن از زندگی روز مره قبلی بود علاقه ای ندارد.اکنون مرد که همیشه دنبال فرار از گودال بود به گودال پناه می آورد ..... به شدت دیدن این فیلم را توصیه میکنم.
محمد علی
دو روزه این فیلم رو دیدم و دارم بهش فکر میکنم. ممنون از نقد شما