خلاصه رمان مسخ اثر فرانتس کافکا
مسخ رمان کوتاهی اثر فرانس کافکا است که اولین بار در سال ۱۹۱۵ منتشر شده است. کافکا در این داستان به طور ظریفی به تغییر رفتار انسانها در موضع ضعف و قدرت میپردازد. من این داستان را چند وقت پیش با ترجمهی صادق هدایت خوانندهام و در این نوشتار قصد دارم اندکی درباره آن بنویسم.
خلاصه رمان مسخ اثر فرانتس کافکا
داستان درباره پسری جوانی به نام گرگور (گرهگوار) است که با پدر، مادر و خواهرش به نام گرت زندگی میکند. با توجه به کهنسال بودن پدر، گرگور نانآور خانواده است و در یک تجارتخانه کار میکند و برای کارش بایستی دائما با قطار به شهرهای مختلف سفر کند.
یک روز صبح که گرگور از خواب بیدار میشود متوجه میشود که به حشرهای (سوسکی) بزرگ تبدیل شده است؛ او که باید صبح زود برای کارش خودش را به قطار برساند، از پیشامد بوجود آمده شوکه شده و تلاشهایش برای فائق آمدن به وضعیت جدید بیفایده است. چون گرگور عادت داشته است که شبها در اتاقش را قفل کند، برای همین پدرش از پشت در به وی گوشزد میکند که دیرش شده است؛ درنهایت گرگور موفق به انجام هیچ کاری نمیشود و ساعتی بعد، فردی از تجارتخانه (محل کار او) به دنبال او میآید. خانواده که گمان میکنند گرگور مریض شده است همگی به اتفاق آن مرد به پشت در اتاق او میآیند و از وی میخواهند گه در را باز کند؛ گرگور پس از تقلای بسیار زیاد در را باز میکند و همه از دیدن او وحشت میکنند؛ مادر از حال میرود، مردی که از تجارتخانه آمده بود فرار میکند و پدر با تکان دادن یک عصا در هوا او را مثل یک حیوان به داخل اتاقش هدایت میکند.
از آن روز به بعد، خواهر گرگور (گرت) مسئول غذا دادن به برادرش میشود و برای او سبزی پلاسیده میگذارد و تمیز کردن اتاق برادرش را به عهده میگیرد. دو ماه به همین منوال میگذرد و و گرگور هر بار که از اتاق بیرون میآید منجر به ترس و از هوش رفتن مادرش و برخورد خشن پدرش میشود. از آنجایی که گرگور تنها نانآور خانه بوده است؛ تغییر شکل (مسخ شدن) گرگور وضعیت اقتصادی خانواده را با مشکل مواجه میکند و با شرایط پیش آمده همه اعضای خانواده مجبور به کار کردن میشوند؛ از این رو، مادر برای یک مغازه لباسفروشی پارچه میدوزد، پدر در یک بنگاه مالی کار میکند و خواهر نیز بهعنوان فروشنده در جایی استخدام میشود. با شاغل شدن گرت، مشغلهاش زیاد میشود و دیگر وقت نمیکند که مانند سابق به گرگور برسد و بدون دقت و با عجله برای او غذا میآورد.
در ادامه پدر برای تامین مخارج زندگی، یک اتاق خانه را به سه مرد اجاره میدهد و آنها گاهی ناهار یا شام را با اعضای خانواده گرگور صرف میکنند. در یکی از این شبها بعد از صرف شام، گرت برای اجارهنشینها و پدر و مادرش ویلون مینوازد، از آنجایی که خواهر بسیار زیبا و گوشنواز ویلون میزند، موسیقی زیبا و گوشنواز آن روی گرگور آنچنان تاثیر میگذارد که بیاختیار تا داخل اتاق پذیرایی میآید. با دیدن او همه چیز به هم میریزد، خواهر از نواختن دست میکشد، اجارهنشینها ناراحت و عصبانی میشوند و پدر آنها را به اتاقشان هدایت میکند؛ سپس خواهر با اشاره به گرگور به پدر میگوید: «نمیخواهم نام برادرم را به این موجود نسبت بدهم، ما تاکنون هر چه از دستمان برمیآمده برای او انجام دادهایم، بعلاوه ما تمام روز مشغول کاریم، دیگر در خانه نمیتوانیم این عذاب دائمی را تحمل کنیم؛ باید از شر او خلاص شویم!» گرگور پس از شنیدن این سخنان با ناراحتی و به زحمت به اتاقش بازگشته و در همان شب میمیرد. فردا صبح خانواده از مرگ گرگور مطلع میشوند؛ پدر در اولین حرکت اجارهنشینها را از خانه بیرون میکند. سپس پدر،مادر و خواهر گمان میکنند که رنج و عذابشان به پایان رسیده است و به همین خاطر تصمیم میگیرند که آن روز را به استراحت بگذرانند. پس به حومه شهر رفته و به تفریح میپردازند و دربارهی آینده با هم گفتگو میکنند؛ آیندهای که بدون وجود گرگوری مسخشده، امیدبخشتر به نظر میرسد.
اما نکات داستان مسخ که از نظر من جالب توجه بودهاند شامل موارد زیر هستند:
-
قسمت ابتدایی داستان اشاره به انسانهای عصر مدرن است که بدون هیچ تفکری، روزمرگیهای خود را تکرار میکنند؛ وقتی شخصیت اصلی داستان صبح میبیند که به یک حشره بزرگ تبدیل شده است، بیشترین نگرانیاش این است که سر وقت به کارش برسد؛ درحالی که با وضع فعلیاش این مسئله نه مهم است و نه تحققپذیر. او حتی لحظهای با خود فکر نمیکند که در شرایط فعلی، انتخابِ درست چیست و میکوشد همانند هر روز، به کار روتین و روزمرگیهای هرروزهی خودش بپردازد.
-
در این داستان به تغییر رفتار انسانها در موضع ضعف و قدرت پرداخته شده است، اوایل که شخصیت اصلی داستان، تنها منبع درآمد خانه بوده است، رفتار تمام اعضای خانواده با او، توام با احترام است، اما پس از تغییر شکل (مسخ شدن) او، پدرش با وی همانند یک موجود (حیوان) بیگانه رفتار میکند. خواهر که در ابتدای داستان به همدردی و مراقبت از برادر مسخ شده میپردازد، با گذشت زمان و زیاد شدن مشغلهاش، صراحتا میگوید از برادر متنفر است و آرزوی مرگ او را میکند؛ انگار نه انگار که گرگور عضوی از خانواده بوده است و روزگاری درآمد خانواده وابسته به او بوده است.
-
فرانتس کافکا با چیرهدستی و دقت تمام به بیان جزئیات در داستان میپردازد، لحن رسمی او به عنوان نویسنده، با موضوع کابوسوار داستان در تضاد است؛ گویی که او در حال روایت یک اتفاق روتین است.
-
صادق هدایت به عنوان مترجم این اثر، ترجمهی خوب و یکدستی ارائه کرده است، با این که ترجمه او متعلق به ۱۳۲۹ (تقریبا ۷۰ سال پیش) است اما هنوز هم این ترجمه، ساده و روان است.
آیا شما نیز رمان مسخ اثر فرانس کافکا را خواندهاید؟ خوشحال میشوم که دیدگاههای خود را درباره این رمان، از طریق ارسال نظر با من و سایر خوانندگان این نوشته درمیان بگذارید.
برچسبها:مرتضی اسدی،معرفی کتاب،خلاصه داستان مسخ کافکا،نقد مسخ کافکا،جملات کتاب مسخ،بهترین ترجمه کتاب مسخ،نقد کتاب مسخ صادق هدایت،
نظرات
محمدرضا
سلام
خیلی ممنون از خلاصه داستان. به نظرم کتاب خوبی بود، ولادیمیر ناباکوف درباره مسخ کافکا گفته: اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشرهشناسانه بداند به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.
حماسه ایرانی
آقای اسدی، شما که رمان چند بار خوانده اید، خوب بود که سال نوشتن این کتاب و سال انتشارش و سال مرگ کافکا را هم از روی انترنت یا از مقدمه کتاب (من این داستان را در ترجمه حداد خوانده ام که از زبان اصلی برگردانده است) می خواندید تا دچار این اشتباه نشوید که همه کتابهای کافکا بعد از مرگش توسط دوستش چاپ شده است. یکی از درگیری های کافکا با خوانواده اش و بویژه پدرش در تنبلی او برای نوشتن و چاپ آثارش بود. سپاس از توجهتان.
مرتضی اسدی
سلام دوست عزیز؛ ضمن پوزش از شما و بقیه خوانندگان، متن نوشتهام را اصلاح کردم.
من کتاب مسخ را با ترجمه صادق هدایت در طاقچه خواندهام و متاسفانه نسخهای که من در اختیارداشتم، دارای مقدمه و اولین سال انتشار و ... نبود.
دیلم صالحی
سلام.
من امروز این رمان رو تموم کردم.کتاب خوبی بود اما خیلی از ترجمه کتاب خوشم نیومد.بعضی جاهاش کاملا روان بود وبعضی قسمت کتاب واقعا بد ترجمه شده بود.
الهه حیدری
باعرض سلام و وقت بخیر بااجازتون من هم جزو خوانندگان این رمان جذاب ودرعین حال ترسناک هستم.به نظر من منظور نویسنده ی این اثر فوق العاده این بوده که بگه آهای آدم هایی که فکر میکنید بی نقص هستین حواستون وبیشتر جمع کنید ! به داشته هاتون وقدر همدیگرو بیشتربدونید چراکه هیچ کس از یک ساعت بعدش مطلع نیست !!!
باتشکر
جواد
نوشته ی کافکا به زبان آلمانی ست و از آنجا که هدایت آلمانی نمی دانست ترجمه را از روی ترجمه ی فرانسوی اثر انجام داد که متاسفانه ترجمه ی فرانسوی اثر ایرادات بسیار داشت که یکی عدم پایبندی و توجه به سبک نگارشی کافکا بود که در نتیجه ترجمه ی هدایت نیز ندانسته به همان نقایص دچار شده. چند سال پیش ترجمه ای که از روی متن اصلی بود انجام شده
مسعود
سلام. من این داستان را سال های پیش خواندم و چون اخیراً به مورد مشابهی برخوردم، یکبار دیگر آنرا خواندم. به نظرم یک داستان تخیلی نیست و بسیار به واقعیت نزدیک است. گرگور سوسک نشده بلکه این نگاه اطرافیان به اوست که چنین حسی به او میدهد.
کافکا نگاه بسیاری به اشخاص خاصی که در مردن هستند، مثلاً بیماری در حال مرگ، به زیبایی بیان میکند.همه، اگرچه ادعا میکنند که با این بیماری خاص بیمار،
که از نزدیک ترین هاست، بمیرد راحت میشود ولی در تمام مدت بیماری به صورت یک سوسک نگاهش میکند. یادآوری میشود که سوسک همیشه یک حشره چندش آور بوده است و حال این بیمار همانند سوسک دیده میشود. این نگاه را حتی در مورد فرزندانی که نارسائی جسمی دارند(مثلاً بچه های استثنایی) میتوان مشاهده نمود.
سمیه
باسلام وتشکر بخاطر خلاصه داستان چون خوندن دوباره کتاب با ترجمه ای که از هدایت داشتم خیلی کسل کننده بود....به نظر من این داستان بیشتر دردناک است تا ترسناک و واقعیت زندگی را به تصویر می کشد و حاوی پیام هایی است که دوستان به آن اشاره کردند اما نکته ای که در این داستان برای من قابل تامل بود این بود که اعضای خانواده گره گوار قبل ازاینکه اوبه سوسک تبدیل شود با خیال آسوده زندگی می کردند بدون اینکه کوچکترین تلاشی برای کمک به درآمد خانواده داشته باشند وحتی سختی ها و استرس های کار او را نیز درک نکردند و به چشم یک ابزار درآمد زایی به او نگاه می کردند همان نگاهی که خیلی از ایرانی ها هنوز هم به پدر خانواده دارند.
زهرا
باسلاموعرض تشکر ..این داستان درعین این که بسیار اموزنده واشارات عیر مستقیم با واقعیت های زندگی امروزه دارد..اماپایانی غمناک دارد.
مهدیه🌱
با سلام. منم این کتاب رو خوندم ترجمه روان و خوبی داشت . ذکر جزئیات در این داستان واقعا بینظیر بود .جزئیات بگونه ذکر شده بود که باعث تصویرسازی دقیق در ذهن میشد و از طرفی حوصله سربر هم نبود. و در اخر خوندن این کتاب خالی از لطف نیست 😊
sara
با سلام.
این رمان خیلی جذاب بود همش دنبال این بودم ببینم ادامش چی میشه .
از خوندنش لذت بردم ولی آخرش یکم بد تموم شد .
ولی به بقیه یاد میده که حتی خانوادتم وقتی اونجوری نباشی که اونا میخوان حاضر نیستن تحملت کنن و ما فقط خودمونو داریم.
آرش
همه ما جزیره های تنهایی هستیم در اقیانوس توهم و هر کدام از ما با بخشی از این دنیای موهوم در ارتباطیم. هر جزیره فقط خودش و دنیای موهومی را که برای خود ساخته، درک می کند. ما محکومیم به تنهایی و در نهایت در تنهایی مطلق فرو خواهیم رفت.
naser_azad13
خوب از اول ک داشتم کتابو میخوندم به این فکر میکردم ک منظور داستان ب کسیه ک یا دچار اعتیاد شده یا مرضی یا بچه ای ک نارسایی جسمی داره .اما وسطای داستان دیدم منظور کافگا به خود من بود.کافگا مرتد بود و توی اون جامعه یهودی ک زندگی میکرد کسی حرفشو درک نمیکرد و اگه دقت کرده باشید در اوایل داستان کرهگورا سعی داشت حرف بزنه ولی کسی نمیفهمید چی میگه و مجبور شد دیگه سکوت کنه و در جایی ک خواهرش داشت ویلن میزد و اون فضای زیبارو یاخته بود گرهگورا از خود بی خود شد و وارد اون محوطه شد و پدرش با سیب اون رو زد و از اون محیط راند ک اشاره ب سیب ادم هوا بود ک در دین یهود هم وجود داره و یا شاید هم منظورش از جرم کردن و سنگسار شدن بوده .به هر حال تفسیر من این بود ک یک روشن فکر ک ب بی دینی میرسه جامعه تردش میکنه کسی حرفشو نمیفهمه و یواش یواش در تنهایی خودش میمیره .
البته شایدم این نباشه ولی دلایل زیادی وجود داره ک این تفسیر درست باشه .کافگا بی دین و صادق هم بی دین ..بی دلیل صادق این کتابو ترجمه نکرده .اونم شاید دیدگاه منو نسبت ب این کتاب داشته
امیر عبدالله پور
سلام. بنظر من باتوجه به کودکی دشوار و تحقیر شده ایکه فرانتز کافکا داشت،پدرش او رو بسیار در کودکی تحقیر کرده بود با زبان و با اعمالش،اون حشره فرانتز بوده،یعنی خودش رو درقالب حشره ای حقیر بخاطر دوران کودکی تحقیر شده اش میدید
امیر عزیزیانی
کتابش عالی است ولی برایم این سوال پیش امده که دلیل مسخ شدن گره گوار چیست؟
Sirwe
سلام
من برای چندمین بار خوندمش عالی بود.ترجمه های متفاوت رو هم امتحان کردم
تنهای و یاس و گوشه گیری و درون گرایی در آثار کافکا مشخصه. مخصوصا که مسخش هم شاهکار هستش.کتابیست که اوژن یونسکو،با الهام ازش کرگدنشو نوشته.توصیه میکنم بخونیدش.نمایشنامه ست.نوعی از دگر دیسی.رفتارها و عادتهای که به مرور انسانها رو مثل بیماری مبتلا میکنه. و درگیری هایی که با کنار اومدن باهاش دارند.سامسا عاشق می شود هاروکی موراکامی هم جالبه.این دفعه یه حشره انسان میشه.اینا چیزهایی هستن که مغز رو درگیر میکنن.انسان رو وادار به تفکر می کنم
مهرداد
سلام
یک داستان تمام عیار
کافکا یه آشنا و همزمان غریبه است.
ویژگی غیر قابل تقلیدش اینه که چندین موضوع مختلف بشریت رو در قالب یک داستان بیان میکنه واسه همین بسیار تفسیر پذیره. ما تو ایران حافظ رو داریم که تونسته دو تفکر رو تویه قالب بیاره و لقب رند رو به خودش بده.این کافکا رند به توان 10.این ویژگی بخصوص توی رمان های ناتمام محاکمه و قصر اوج میگیره.
برای شناخت بهتر اندیشه هاش حتما نامه به پدر و یاداشت های روزانش رو بخونین.خیلی کمک میکنن
meryam
من همین امشب این کتاب با ترجمه صادق هدایت خوندم خیلی کتاب جالبی و غم انگیز بود کتاب که داره واقعیت ی خانوادهو جامعه رو میگه که یک ادم وقتی سالمه و سرحاله هم دور ورشن ولی تا اینکه مریض یا گرفتار برای طرف میاد همه از اون دور میشن و براشون نفرت انگیز و قابل تحمل میشه حق گره گوار این نبود که تویی تنهاییش بمیره و جالبش اینجا بود که همه اعضایی خانواده از مردنش ناراحت نشدن مرگش باعث شادی راحتیشون شد بدون در نظر گرفتن همه کارهای و زحمتیای گره گوار
پریا اخوت
سلام ایام بکام...
در شروع داستان،ما با لحظات عذاب آورِ تغییر شکل گره گوار درگیر میشیم،داستان به کندی پیش میره و جزئیات حال گره گوار رو میخونیم،بنظرم کافکا با هوشمندی لحظه بیدار شدن تا باز شدن قفل در رو طولانی توضیح میده تا خواننده رنجِ مسخ شدن رو با گره گوا لحظه به لحظه احساس کنه،که موفق هم هست.
روزهای گره گوا رنج آورِ و غمِ تنهائی تغییر حالت رو با تمام وجود احساس میکنیم.
تغییر رفتارِ مردمی که برای آدم عزیز و مهم هستند ولی در واقعیت اونها تو رو زمانی دوست دارند و محترم میدونند که به شکل دلخواهشون هستی..
هر تغییری که به دلخواه دیگران نباشه قطعا با مخالفت روبرو میشه و در نهایت با بی رحمی به تنهائی محکومی.
واقعیت تلخی که در هر خط داستان،کام خواننده رو تلخ میکنه.
بینهایت از خوانش داستان لذت بردم و فکرم رو درگیر خودش کرده.
محسن پیش بین
سلام عالی بود سالهاست میخوام این کتابو بخونم ولی بدلیل مشکلات مختلف نشده بود بخوانم ولی آموز موفق شدم داستان را روان و زیبا وخلاصه بخوانم. خدا کند کارهای وکتابهای مهم را برایمان خلاصه کنید خدا حفظت کند
علی
من تتزه همین الان کتاب رو تمام کردم. جالب بود برام. چون انتظار یه پایان دیگه رو داشتم. مثلا گرگور زنده بشه و دوباره ادم بشه و خانوادش، شرمنده از رفتاری که برای مسخ شدنش باهاش داشتن، روی رفتار خودشون بیشتر فکر کنن و گرگوار هم شیوهی جدیدی از زندگی رو پیش بگیره.
اما اون مرد. و خانوادش خوشحال از این رفعِ شر، رفتن که خوش بگذرونن!
نمیدونم. شاید من نتیجه رو توی ادامه دادنِ متن میدیدم، در صورتی که نتیجه قرار نیست اونچیزی که انتظارشو داریم پیش بره یا قرار نیست اخر همهی داستان ها به خیرو خوشب تموم بشه!
میشه گفت که این، حکایتِ یه واقعیت بود.
بهرحال خوشحالم از خوندن این کتاب. با ترجمهی دوستداشتنی صادق!
متشکرم
ریحانه
با اینکه در مورد خصوصیات روانی نویسندگانی چون کافکا خیلی نظرات متعددی وجود داره ولی نباید به راحتی قبول کرد نوشتههای اینطور افراد تحت تأثیر حالات روانی اونها باشه. اینطور افراد فقط چراغ راه هستند برای بشر بعد از خودشون. بشر را هدایت میکنند تا حقیقت زندگی را پیدا کنه!!! شاید در جامعه امروز قرن بیست و یک ایدهآل همه ما گرگور باشه و صبح تا شب میدویم تا زودتر مث اون بشیم تا «بعدش» شروع کنیم به یه زندگی راحت!!! ما ایرانیها همهمون از کودکی دنبال گذراندن تکتک مراحل زندگی و بعدش لذت بردن هستیم!!! امتحان، کنکور، دانشگاه، شغل، ازدواج، بزرگ شدن بچهها و...!!! پس ما همه گرگور هستیم!!!
همه وجود کافکا و Max Brod (منتشر کننده آثار کافکا) را باید از طلا گرفت!!!
داود
سلام
پرداختن به ریزترین جزییات کمی حوصله ی آدمو سر می بره
نقدهای دوستان رو خوندم با اکثرشون موافقم و چیزی که می تونم اضافه کنم اینه که کافکا میگه شرایط همیشه وفق مراد نیست و قابل تغییر هست فرصت و مجالی که اکنون هست لزوما ماندگار نیست
سید. م
در زمینهی رهایی و محیط خسته
و در شرایط تنهایی و ضعف،
روحیه های آزاد و لوطی به انتحار رو می آورند و با مرگ، پوچی زندگی را جواب می دهند.
سگ ولگرد و بوف کور صادق هدایت و «مسخ کافکا»، در زمینهی تنهایی و ضعف شکل می گیرند و این بوف را که فقط با چشمش زنده بوده و آن هم که کور شده و این سگ را که فقط با اربابش مأنوس بوده و آن را از دست داده و «این مرد را که در کنار کارهای مکرّرش مسخ شده و زبانش گنگ و وجودش زاید»، این ها را به تصویر می کشند و به مرگ می سپارند.
(مسئولیت و سازندگی/ص ۲۶۵
علی صفایی حائری معروف به عین.صاد)
حمید
سلام.من این رمان را در دوران نوجوانی خواندم که البته الان در حدود پنجاه و نه ساله هستم.مسخ در واقع داسان نسلی است که گرفتار روز مره گی شده اند.ود این میان اصل وجودی خود را گم کرده اند و به چیزی تبدیل می شوند که کمترین نشان از ادمیت و خو و سرشت انسانی دارد و دیگرانی که به این مخمصه گرفتار نشده اند اینان را سد راه ارامش و لحظات شاد هرچند کوتاه زندگی خود می پندارند.بهرحال شخصیت اصلی که مسخ شده است دنیا را از متظر یک سوسک که دنیای محدودی دارد می نگرد و..
مبینا
سلام من هم صوتی این کتاب رو گوش کردم فقط متوجه نشدم که آخرش چه بلایی سره گرا گوآر آمد؟مرد یا کلا از پیش خانوادش رفت؟
حجت
کتاب بسیار عالی بود
منتها ترجمه ی خیلی ضعیفی داشت
بنظر من هر فردی قبل از اینکه به آینده محتوم خودش که همون پایانِ سرار غم انگیزه گرفتار باشه و قبل از اینکه دچار ضعف بشه و در موضع آسیب قرار بگیره و به سوسک تبدیل بشه، ضمن اینکه از تمام دلبستگی ها باید خودشو رها کنه، باید با آگاهی به طرف آینده تاریک و دو سر باخت دنیا حرکت کنه و خودش رو برای هر گونه ضربه مهیب آماده کنه.
ضمن اینکه داستان حاویِ مفاهیم دیگری هم هست ولی از نظر من برجسته ترین پیام کتاب این بود که قبل از اینکه هویت ما دستخوش احساسات بیرحمانه دیگران قرار بگیره باید خودمون رو رها کنیم و...
بهمن
سلام.حقیرکتاب رادردهه شصت خوانده بودم ازنورفتم سراغش وباتوجه به نقدها ازنوخواندم.کتاب معناداریست.قبلابرداشت امروزی رانداشتم ازادمین محترم تشکرمیکنم که این فرصت راپیش آورد.متن هم روان است.البته ترجمه ی کس دیگری را نخواندم تاقیاس کنم ازنقدها،نقدسرکارخانم اخوت راپسندیدم به برداشتم نزدیکتراست پس ضرورتی به تکرارنیست.حرف های آقای آزادهم ممکن است درست باشد.برداشت آدمها متفاوت است.تفاوت نگاه ازخلقت انسان تاکنون وجودداشته وادامه خواهدداشت وهرکس به این درک برسد که مخالف من هم حق اظهارنظرداردودرچارچوب منطق وعقلش وباتوجه به داشته های خودش است .نشانه رشدشعورش میباشد.حرف های آقای سید م. راخیلی دقیق متوجه نشدم کاش بیشتر توضیح میداد.متشکرم سرفراز وپایدارباشید.
سید اعلم
من صاحبنظر نیستم ولی مسخ کافکا را اینجور دیدم که آیا انسانهایی که به هر دلیلی مشکلی دارند لایق احترام هستند؟ جواب مسخ " خیر" است که من هم با ایشان موافقم،،شما تا زمانی محترم هستید که بتوانید خانواده ای،جمعیتی،کشوری یا شخصی را به هر طریقی راضی و خوشحال کنید ،در غیر این صورت شاید به پاس خدمات شما چند روزی با شما مهربان باشند ولی در نهایت مانند گریت خواهر گریگور بصورت رک بیزاری خود را از شما بیان میکنند.به نظر من کتاب مسخ ارزش اصلی انسان را در جامعه نشان میدهد.
بابک
سلام جناب اسدی خلاصه ارائه شده نکته بسیار مهمی را برای من آشکار کرد خیلی ممنونم، انسان بصورت غریزی در روزمره گی اسیر میشوند و هوشیاری به افول میرود
سخایی
من رمان رو تو نرم افزار ایران صدا گوش کردم بسیار عالی وصف شده بود واقعا رمان جالب و تاثیر گذاری انسان رو به پوچی میرسونه
مهدیشونم
من این رمان رو خوندم به تفسیر رمان و این حسی که بهت منتقل میکنه که همیشه خودت تنهایی و تازمانی که سود برای اطرافیانت نداشته باشی برایشان اهمیت نداری حتی خانوادت. کاری ندارم چند تا نقد کوچیک داشتم که میخواستم در غالب سوال بگم شاید کسی جواب داد تا از سردگمی دربیام تو خود رمان بهتر نبود علت مسخ شدن گرگوری رو توضیح میداد همیشه خواننده میپرسه خب چیشد که اینشکلی شد؟ دوم اینکه پدر گرگوری در اخرای رمان میگه که اگه پسرم حرفای مارو میفهمید میشد باهاش ارتباط برقرار کرد و خواهرش ممانعت کرد در صورتی که خود خواهرش با برقراری ارتباط فهمید گرگوری چی میخوره خب چرا نذاشت باباش تلاششو بکنه ؟ایا بعلت علاقه ایی بود که اجاره نشینا به ویالون زدنش نشون دادن و گرگوری خرابش کرد؟ سوم اینکه اخر رمان خدمتکار خونه که میاد میبینه گرگوری مرده به خوانواده اطلاع میده که مرده و جسدش تو اتاقه ولی بار دوم که برمیگرده با لبخند رضایتمندی میگه که باید اتاقو ببینید راحت شدید آیا گرگوری بهوش اومده و محل رو ترک کرده؟ ایا جسدش دوباره به انسان تبدیل شده؟ و پدر مادرش بدون توجه بهش از خونه رفتن بیرون. یا آیا صرفا هدف کافکا با توجه به شخصیت افسرده و منزوی خودش انتقال حسی که دائم خودش باهاش درگیر بوده به مخاطبه در غالب یک داستان؟ که شروع ناگهانی و اتمامی همراه با سوال های بیجواب داره؟
شبنم
سلام.من این رمان رو در نوجوانی خوندم.حدود ۲۰ سال قبل.رمانی هست که هیچ وقت از ذهنم پاک نشده.خیلی از کتاب ها رو کامل فراموش میکنم.ولی این کتاب جز بهترین کتاب هایی بود که خوندم.کافکا و صادق هدایت کاملا هم نظر هستن.و چقدر قشنگ و زیبا یک داستان درباره ی تنها موندن آدم ها در زمان ناتوانی رو بیان میکنه.تا زمانی که توانایی داری خوب هستی،در غیر این صورت زشت ترین موجود دنیایی.
گلی
سلام رمان را خوندم با ترجمه علی اصغر حداد عالی بود .تا چه حد برای فردی که در خانواده بیمار می شه یا نظراتش یا رفتار ش برامون قابل تحمل نیست ارزش قائل می شیم ؟چقدر تحمل داریم ؟تا آخرین لحظه کنارش باشیم .ما سنگ نیستیم .
رضا
من متن آلمانی کتاب رو خوندم. توصیفات زیبایی داره و زمان توی متن کش میاد.
ناصر
به نظر من ،منظور فرانتس از سوسک شدن گره گور همان مرگ اوست، انسانها مس از مرگ،غذای سوسکها میشوند و و لطف ابتدایی خواهر و از حال رفتن مادر ،همان ایام عزا داریست که با گذشت زمان دیگر کسی به یاد مردگان نیست ، ومردان واقعا میمیرند، باتشکر از دوستان،میقانی
داریوش
داستان افزادی که در نظر دیگران اهمیتی ندارند. برای دیگران چندش آورند و دیگران بزور آنها را تحمل می کنند حتی مرک سوسک هم برایشان بی اهمیت است. تا زمانی که بفعی برای بقیه دارند قابل تحمل هستند و همین که نیاز به کمک دارند تنفربرانگیز هستند. کافکا به ما اشاره می کند که برای دیگران سوسک نباشیم. عدم وجود عزت نفس و اعتماد به نفس، نوکر دیگران نبودن، زندگی یکنواخت و کسل کننده همان مسخ شدن است.
مهدی
چقدر لذت بردم از نقدها و نظرات مختلف دوستان. دستتون دردنکنه
محمد
کتاب مسخ تقریبا مدت یک سال مهمان کتابخانه ای من بود. تعاریفی که از این کتاب شنیده بودم خیلی دارک بود و همین باعث شده بود که خواندن این کتاب رو هی به تعویق بندازم. وقتی که کتابی جدیدی برای خواندن ندشتم از سر کنجکاوی این کتاب رو خواندم. فوق العاده بود. کاش زودتر خوانده بودم. از نظرات شما دوستان هم لذت بردم. ممنون از همگی..........
مصطفی
کاش یه ترجمه دیگه رو خونده بودم (قلم صادق هدایت واقعا سنگینه)
زهرا
هم بسبار غم انگیز هم بسیار امیدبخش بود .اینکه بعد از یک دوره ،همه ی خانواده توانمند شدند و به استقلال رسیدند بسیار خوب بود.جالبه که هممون توی این داستان گره گور شدیم و غم تنهایی رو حس کردیم.آیا به این دلیله که خیلی وقتا احساس تنهایی میکنیم؟ یا فقط به این دلیله که این داستانِ زندگی گره گور بود؟!ندیدم توی نظرات کسی از توانمند شدن سه نفر که انگار ناتوان شده بودند، حرفی بزنه.ی وقتایی نباید بذاریم با توانایی ما،اطرافیانمون ناتوان بشن و در این نقش غرق بشن.
پارسا
من رمان مسخ رو چند وقت پیش خوندم و به نظرم داستان خیلی عجیب و تا حدودی ترسناکی داره، ترجمه صادق هدایت از این رمان به نظرم خیلی قدیمی و کهنه هست