برای مادرم…
یک لیوان چای داری و سه حبه قند…
در اتاق نشستهای و به جای خالی مادر نگاه میکنی، چهار روز است که رفته است…
یک لیوان چای داری و سه حبه قند…
در اتاق نشستهای و به جای خالی مادر نگاه میکنی، چهار روز است که رفته است…
مدتی بود که تعریفهای زیادی از کتاب مینیمالیسم دیجیتال نوشتهی کارل نیوپورت شنیده بودم و بسیار مشتاق خواندنش شده بودم؛ تا اینکه بالاخره هفتهی پیش موفق به خواندن این کتاب شدم. من کتاب مینیمالیسم دیجیتال را با ترجمهی سمانه پرهیزکاری در طاقچه خواندم. به نظر من این کتاب برای بازنگری در رفتارهای دیجیتالیمان، راهکارهای عملی و جالبی ارائه میکند، درواقع ابتدا مشکل را به ما نشان میدهد و سپس چند راهحل برایش مطرح میکند.
تقریبا اکثر کسانی که با آفیس 2003 کار کردهاند، او را دیدهاند و میشناسند… گیرهی کاغذی با یک جفت چشم و ابرو که بر روی یک برگهی کاغذ نشسته بود. من اولین بار این گیرهی کاغذ را در کتاب «مبانی علم رایانه» برادرم در سال ۱۳۸۲ دیدم، قیافه بامزهای داشت و در آن کتاب اسمش «مددکار آفیس» ترجمه شده بود. اما نام اصلی این گیرهی کاغذ Clippy است، یک دستیار برای مایکروسافت آفیس؛ شاید شکل اولیهی دستیارهای شخصی هوشمند (مانند سیری و کورتانا) که این روزها در iOS، ویندوز و اندروید آنها را زیاد میبینیم. وقتی ۱۸-۱۷ سال پیش در ویندوز اکسپی، زمانی که برنامهی Word را باز میکردیم، Clippy در گوشهی سمت راست صفحه با چیزی مثل دوچرخه میآمد و آنجا مینشست و در زمانی که مشغل تایپ بودیم آن گوشهی صفحه، شکلکهای بامزهای درمیآورد!
بیش از هر چیز باید بگویم که این نوشته مربوط به برنامهنویسی در فریمورک اسپرینگ و هایبرنیت همراه با دیتابیس اوراکل است؛ اگر با این فریمورک آشنایی ندارید، خواندن این نوشتهی من در مورد این چهارچوب برنامهنویسی میتواند برای شما مفید باشد. پایگاه دادهی اوراکل (oracle) جزء قویترین پایگاهدادهها یا DBMS در دنیای نرمافزار به شمار میرود. از جمله ویژگیهای آن میتوان به سرعت بالا در دسترسی به دادهها، ضریب امنیتی بالا، کنترل همزمانی، توانایی نگهداری حجم انبوه اطلاعات و … اشاره نمود. در این نوشته یک روش برای رفع خطایی که در هنگام ذخیره یک job اوراکل در PL/SQL پیش میآید ارائه میکنیم.
تقریبا از یکی دو سال پیش به این نتیجه رسیدهام که شبکههای اجتماعی، برای فردی مثل من ابزار اتلاف وقت محسوب میشوند و تمرکز مرا از بین میبرند. به همین خاطر شروع کردم به حذف یا کمرنگ کردن اثر آنها در زندگی؛ حساب کاربریام در اکثر شبکههای اجتماعی حذف/غیرفعال کردم و راهکارهایی استفاده کردم که چندتا از آنها را در نوشتهی راهکارهایی برای مدیریت زمان در شبکههای اجتماعی در همین وبلاگ نوشتم. در این نوشته هم قصد دارم یک روش جدید برای خواندن مطالب لیست توییتر در قالب یک صفحه اچتیامال (و بدون فیلتر) آموزش دهم.
فیلم «پلتفرم» با کارگردانی گالدر گازتلو-اوروتیا محصول سال ۲۰۱۹ اسپانیاست. من این فیلم را به پیشنهاد یکی از دوستان توییتری دیدم؛ در حقیقت با یک فیلم خوب و داستانی منسجم طرفیم، فیلمی در ژانر ترسناک، علمی تخیلی و دلهره آور که از یک طرف نمادین است و از یک طرف روزگار ما را توصیف میکند! من زیاد اهل فیلم دیدن و نقد نوشتن نیستم، اما این فیلم به قدری خوب بود که فکر میکنم حیف است در موردش ننویسم. فیلمی که بعد از دیدنش شما را به فکر فرو خواهد برد. اجازه بدهید که ابتدا خلاصه داستان فیلم را از زبان من بخوانید:
در این نوشته قصد دارم افزودن تقویم شمسی سال 1399 به تقویم گوگل (Google calendar) و همپنین افزودن تقویم شمسی به برنامهی تقویم پیشفرض گوشیهای اندرویدی را آموزش دهم.
پیش از هر چیز باید بگویم که این نوشته مربوط به برنامهنویسی در فریمورک اسپرینگ و هایبرنیت است؛ اگر با این فریمورک آشنایی ندارید، خواندن این نوشتهی من در مورد این چهارچوب برنامهنویسی میتواند برای شما مفید باشد. هایبرنیت یک کتابخانه object-relational mapping برای زبان جاوا است که چارچوبی را برای نگاشت یک شی به یک پایگاه داده رابطهای فراهم میآورد. نوشتن NamedQuery به صورت XMLی بدین صورت است که در فایل XML متناظر با مدل (Model) خود، بعد از تعریف propertyها باید کوئری مورد نظر خود را به صورت صورت زیر تعریف کنیم:
رمان عقاید یک دلقک یکی از آثار معروف نویسندهی آلمانی، هاینریش بل است. او این کتاب را در سال ۱۹۶۳، یعنی تقریبا دو دهه پس از جنگ جهانی دوم نوشته است. هاینریش بل در این کتاب، داستان زندگی دلقکی به نام هانس شینر را از زبان خودش شرح میدهد و در خلال این داستان، شرایط اجتماعی، سیاسی و مذهبی کشورش (یعنی آلمان آن روزگار) را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. من این کتاب را با ترجمهی رضا زارع و مرتضی سعیدی تبار در کتابراه خواندم و در این نوشته قصد دارم اندکی درباره آن بنویسم.
چند روز پیش با تپسی به خانه برگشتم، راننده ماشین مرد میانسالی بود. همین که سوار شدم راننده گفت: «چند متر دنده عقب گرفتم تا بتوانم سریعتر بیایم و ۹ دقیقه مسیر اضافی طی نکنم تا به دوربرگردان بعدی برسم.» لحنش به گونهای بود که انگار انتظار قدردانی داشت، من هم گفتم دست شما درد نکند!