بوی پاییز

وقتی که پنجره را باز می‌کنم و نسیمی خنک باعث می‌شود کمی احساس سرما کنم…

وقتی که بعدازظهرها، آفتاب زودتر غروب می‌کند و هوا زودتر تاریک می‌شود…

وقتی که پرتو نور خورشید بی‌رمقتر می‌شود و آنچنان که باید گرمم نمی‌کند…

وقتی که حس می‌کنم رنگ سبز برگ درختان هم دارد کم‌رنگتر می‌شود…

وقتی که می‌بینم بچه‌ها صحبت از کیف و دفترهای نو و جدید می‌کنند…

وقتی که حس می‌کنم علاوه بر پیراهن، یک کت یا ژاکت سبک هم لازم است که بپوشم…

وقتی که نوشیدن یک فنجان “چای داغ” بیشتر می‌چسبد…

وقتی که تک تک این “وقتی که”ها پیش می‌آید، یعنی کم کم دارد بوی پاییز می‌آید…


برچسب‌ها:،،،
مرتضی اسدی
مرتضی اسدی
سلام! من مرتضی اسدی هستم، یک توسعه‌دهنده‌ی نرم‌افزار و در این وبلاگ دست‌نوشته‌هایم را می‌نویسم.

نظرات


یوسف

سلام؛ متن های زیبایی داری، امشب برخی از آنها را خواندم، لذت بردم!سخت کوشی و دقت نظر شما ستودنی است به ویژه خلاصه نویسی داستانها.سپاس!