روزهای سخت و انسانها سخت
فکر میکنم اولین بار که جملهی زیر را شنیدم ۱۴ سال پیش بود:
فکر میکنم اولین بار که جملهی زیر را شنیدم ۱۴ سال پیش بود:
گوشی قدیمیام را بیش از ۴ سال است که دارم و هنوز هم خوب کار میکند؛ به لطف لینیجاواس (LineageOS)، سیستمعاملش اندروید ۱۱ است و از نظر سختافزاری در حد قابل قبول. دو ماه پیش طبق توصیهی عزیزی خواستم یک گوشی جدید بخرم.
یک لیوان چای داری و سه حبه قند…
در اتاق نشستهای و به جای خالی مادر نگاه میکنی، چهار روز است که رفته است…
چند روز پیش با تپسی به خانه برگشتم، راننده ماشین مرد میانسالی بود. همین که سوار شدم راننده گفت: «چند متر دنده عقب گرفتم تا بتوانم سریعتر بیایم و ۹ دقیقه مسیر اضافی طی نکنم تا به دوربرگردان بعدی برسم.» لحنش به گونهای بود که انگار انتظار قدردانی داشت، من هم گفتم دست شما درد نکند!
من تجربهی هر دو مورد را داشتهام، هم موقعی که بیکار باشی وقتت کاملا آزاد باشد؛ هم موقعی که کلا شاغل باشی و وقت آزادی در روز برایت نماند!
به نام خدای بهارآفرین / بهارآفرین را هزار آفرین
به جمشید و آیین پاکش درود / که نوروز از او مانده در یادبود
کتاب ۴۰ فکر سمی نوشته دو روانشناس و یک روانپزشک با نامهای آرنولد و کیلفورد لازانوس و آلن فی است. نویسندگان در این کتاب به ۴۰ فکر سمی میپردازند که حتی بسیاری از آدمهای باهوش و مترفی از آنها پیروی میکنند. آنها در این کتاب ۴۰ فکر سمی را با زبانی ساده بیان کرده و برای هر یک مثالی میزنند. سپس آن فکر را تحلیل کرده و پادزهرهای آن را ارائه میدهند. پادزهرها نجواهای درونی هستند که نقطه مقابل این باورها هستند. در انتها نیز بخش باور مثبت برای هر فکر سمی آوردهاند. من این کاب را چند وقت پیش خواندهام و قصد دارم خلاصه ۴۰ فکر سمی را برای شما بنویسم؛ در این خلاصه من فکرسمی، پادزهرها و باور مثبت را آوردهام.
وقتی که پنجره را باز میکنم و نسیمی خنک باعث میشود کمی احساس سرما کنم…
فرا رسیدن نوروز باستانی و آغاز سال ۱۳۹۵ را خدمت تمامی فارسیزبانان و تمام کسانی که با رویش سبز طبیعت همراه هستند؛ تبریک و شادباش عرض میکنم و با قطعهای زیبا از حافظ شیرازی، نوروز، این یادگارِ نیکانِ نیکاندیشمان را گرامی میدارم:
این قافله عمر عجب میگذرد/دریاب دمی که با طرب میگذرد
پا به پای روزها دویدهایم تا وقتی بهار دست میگذارد بر پشت لرزان زمستان که چشم گذاشته بر دیوار گرم اسفند، با هم نفسی تازه کنیم، که ما هم رسیدیم به دیدار مبارک سال نویی دیگر[۱].
دوست عزیز، امیدوارم سال ۱۳۹۳، سالی نیک و همراه با شادی، موفقیت و تندرستی برایتان باشد.
سال نو مبارک.
راه میروم…
قدم میزنم در شهری که همسن من است.
آسمان صاف است وهوا سرد…
تیم فوتبال ساحلی ایران ساعتی پیش در فینال جام بین قارهای برابر تیم روسیه به برتری رسید. این رقابتها از تاریخ سهشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۱۳ (۲۸ آبان) آغاز شده بود.
این قافله عمر عجب میگذرد/دریاب دمی که با طرب میگذرد
امروز تولد یکی از دوستانم بود. به لطف فیسبوک دیگر تاریخ تولدهای دوستان فراموش نمیشود… به قول فیسبوکیها رفتم روی دیوارش و نوشتم تولدت مبارک!
شبکه نسیم در روز ۱۵ مهر راهاندازی شد. شبکه نسیم در حال حاضر، آخرین شبکهی افتتاح شده صدا و سیماست که مخفف ۴ کلمهی نشاط، سرگرمی، یادها و مسابقه است.محوریت برنامههای این شبکه موضوع طنز است و بالطبع مخاطبان این شبکه نیز طیف گستردهای را شامل میشوند. طیفی شامل فرهنگهای مختلف، اقشار گوناگون جامعه، ردههای سنی مختلف و… این نکته نیز حائز اهمیت است که هرچه شبکههای تلویزیون متنوعتر باشد مخاطبان بیشتری را جذب میکند و همچنین تخصصی شدن شبکههای تلویزیونی، صداوسیما را یک گام به رفع نیازهای مخاطبان نزدیکتر میکند. اما یک سوال در اینجا مطرح میشود: آیا صرفا افتتاح و راهاندازی یک شبکه بدون ساخت برنامههای متناسب با هدف آن، کافی است؟
حتما برای شما هم پیش آمده که در یک مکان عمومی (مثلا خیابان) باشید و ناگهان دو نفر شروع به دعوا با همدیگر کنند و با صدای بلند شروع کنند به فحش دادن به یکدیگر… در این موقع شاید آن دو نفر به حرفهایی که میزنند زیاد توجه نکنند، اما احتمالا سایرین از زشتی و زنندگی فحشها ناراحت میشوند. اما به راستی چرا استفاده از واژههای اینقدر رکیک؟
گوشدادن به آهنگهای نواخته شده با پیانو همیشه برای بسیاری از افراد آرامبخش و لذتبخش است. شاید شما هم از کسانی باشید که در حین انجام کاری، به آهنگهای بیکلام پیانو گوش میدهید تا هم تمرکز داشته باشید و هم از آهنگ لذت ببرید. در عرصه نوازندگی پیانو در سطح بینالمللی میتوان از هنرمندان بزرگی نظیر یانی و بهتوون نام برد که احتمالا شما انها را به خوبی میشناسید و چه بسا به آلبومها و آهنگهای آنها گوش میدهید.
در سال 1264 هجری قمری، نخستین برنامه ی دولت ایران برای واکسیناسیون به فرمان امیر کبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله کوبی می کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی خواهند واکسن بزنند! به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می کوبند.
روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود،
پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی برای گلدان های لب طاقچه ات ثانیه ای اختصاص نمی دهی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی صفحه مانیتورت جذاب ترین صفحه دنیاست…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی دلت هوس نمی كند دیگر از كوه بالا بروی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی به رفتگر سر كوچه تان لبخند نمی زنی…
دچار مصرف گرایی شدهای، وقتی صدای بوق ماشینها همه یكسانند…
قرار نبوده اینجور باشیم؛
مرد هر روز دیر سر کار حاضر میشد، وقتی میگفتند : چرا دیر میآیی؟
جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمیگیرم!
یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید…
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود!
یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود…
مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت!
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را…
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند…
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر…
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی؛ میدانست كه همیشه جز اندكی از بسیار را نخواهد رفت.
آهسته آهسته میخزید، دشوار و كُند؛ و دورها همیشه دور بود.
سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میكشید.
پرندهای در آسمان پر زد، سبك؛ و سنگپشت رو به خدا كرد و گفت: این عدل نیست، این عدل نیست!
خیلى از ما خودمان را درگير مسائل زيادى می کنيم… مسائلى كه آنقدرها هم كه ما فكر می كنيم مهم نيستند… توجه به اين مسائل اغلب ما را از پرداختن به مسائلی که ذاتا مهم هستند بازميدارد، به گونه اى كه باعث می شوند كه ما این مسائل ذاتا مهم را فراموش كنيم…
این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد… هر آدمی در زندگی برای خودش روزهای بخصوصی دارد… یکی از آن روز ها سالروز تولد است امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۰ هم سالروز تولد من است…یک سالروز تولد دیگر…
جبران خلیل جبران (۱۹۳۱-۱۸۸۳)، نابغه مشهور لبنانی، موفق ترین نویسنده و هنرمند معاصر عرب، نه تنها از پیشگامان ادبیات نوین عربی است، بلکه در جهان امروز نیز بسیار پرآوازه و اثرگذار بوده است. او نقاش و نویسندهای نوآور، عارف و شاعری مبارز و اندیشمندی ممتاز و معنویت گرا است که توانست با آثار کم حجم، اما نغز و پرمغز خود، ستاره شرق و پیام آور سرزمین پیامبران و سخنگوی وجدان فرهنگی ملت خود باشد. او در نوشتهای میگوید: هفت جا نفس خود را حقیر دیدم؛
خورشید از میعادگاه نخست، باز آغاز سفر میکند؛ سفری که سوغاتش برای زمینیهای منتظر، فرصت دیگری است تا محبت را در گره بین دستهاشان بکارند و دل به استقبال نیکی، آیینه بندان کنند. لبخند خورشید بیجواب نماند وقتی سرک میکشد به این خانه. [۱]
این قافله عمر عجب میگذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد …
سه چیز باعث میشود که از زندگی خود لذت نبریم: خشم، ترس، زندگی یکنواخت. در این پست قصد دارم کمی به سومین عنوان مطرح شده، یعنی زندگی یکنواخت یا همان روزمرگی بپردازم…
هر وقت صحبت از فقر می شود ، شاید فقط “فقر مادی” و گرسنگی در ذهن خیلی ها مجسم می شود … اما در این نوشته – که نویسنده آن ناشناس است - فقر از زاویه ای دیگر مورد بررسی قرار گرفته است و نویسنده در این این نوشته -که متاسفانه منبع آن موجود نیست- میکوشد فقر اندیشه و فرهنگ را – که بیشتر مورد غفلت واقع می شود – در قالب جملات کوتاه و گویا بیان کند:
خودش گفته مساجد خانه ی من هستند ، اما راستش من هیچ وقت این جمله را درک نمی کردم ، لا اقل مساجدی که من دیده بودم شباهتی به خانه ی خدا نداشتند. اغلب مساجد به خانه هایی می ماندند که صاحبش مدتها ست به انجا سر نزده ، فرشهای کهنه و کثیف با رایحه ی جوراب، ساعتهای خاک گرفته و از کار افتاده ، مهرهای شکسته ، جانمازهای نشسته ، خانه ای که بیش از همه پیرزنها و پیرمردها به آنجا سر می زنند، و بیش از همه محل مجلس ختم و روضه و گریه است با خادمینی که مسجد را ملک خودشان می دانند نه خانه ی خدا. [۱]
سخن گفتن درباره دکتر شریعتی چیز تازه ای نیست…سال هاست که درباره او حرف می زنند…در این سال ها عده ای همواره او را ستودند و از محاسن شریعتی حرف ها زده اند…عده ای نیز فقط از او ایراد گرفته اند، حتی وی را تا مرز کفر را پیش برند…عده ای نیز در برابر افکار و نوشته های او سکوت کردند…
در این نوشته کمی در مورد فرهنگ ایرانی می نویسم… ، فرهنگی که دائما به آن می بالیم و معتقدیم که فرهنگ ایرانی از کامل ترین فرهنگ های دنیاست…من نیز به عنوان یک ایرانی به این گفته معتقدم…(در ضمن این نوشته اقتباسی از یکی از مقالههای آقای تحویلداری می باشد.)
نوشته ای با حال و هوای بهار برای دوستان بهار دل:
فرا رسیدن سال ۱۳۸۹ خورشیدی را به تمام ایرانیان تبریک میگویم و یک شعر زیبا در خصوص این نوروز باستانی تقدیم حضورتان می کنم:
چهارشنبه سوری نام برگرفته از آیین زرتشتی است که ایرانیان از ۱۷۰۰ سال پیش از میلاد تاکنون در آخرین سه شنبه شب هر سال، آن را با برافروختن آتش و جشن و شادی در کنار آن برگزار میکنند.ایرانیان باستان ۵ روز آخر سال را با روشکردن آتش جشن میگرفتند و بر این اعتقاد بودند که در این ۵ روز ارواح درگذشتگان به زمین سفر میکنند و با همراه خانوادههایشان و برای آنها برکت، دوستی و پاکی در سال آینده طلب خواهندکرد.
پیر خرد یک نفس آسوده بود / خلوت فرموده بود.
به نام خدا این نوشته اولین پست این بلاگ است، وبلاگی که قرار است وبلاگ شخصی من باشد… من در این بلاگ نظرات شخصی و عقاید و دیدگاه هایم را در موارد مختلف خواهم نوشت و سعی می کنم از Copy & Paste که آفت وبلاگهای فارسی شده است خودداری کنم.