۲۱ سالگی
این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد… هر آدمی در زندگی برای خودش روزهای بخصوصی دارد… یکی از آن روز ها سالروز تولد است امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۰ هم سالروز تولد من است…یک سالروز تولد دیگر…
این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد… هر آدمی در زندگی برای خودش روزهای بخصوصی دارد… یکی از آن روز ها سالروز تولد است امروز ۲۲ آبان ۱۳۹۰ هم سالروز تولد من است…یک سالروز تولد دیگر…
جبران خلیل جبران (۱۹۳۱-۱۸۸۳)، نابغه مشهور لبنانی، موفق ترین نویسنده و هنرمند معاصر عرب، نه تنها از پیشگامان ادبیات نوین عربی است، بلکه در جهان امروز نیز بسیار پرآوازه و اثرگذار بوده است. او نقاش و نویسندهای نوآور، عارف و شاعری مبارز و اندیشمندی ممتاز و معنویت گرا است که توانست با آثار کم حجم، اما نغز و پرمغز خود، ستاره شرق و پیام آور سرزمین پیامبران و سخنگوی وجدان فرهنگی ملت خود باشد. او در نوشتهای میگوید: هفت جا نفس خود را حقیر دیدم؛
خورشید از میعادگاه نخست، باز آغاز سفر میکند؛ سفری که سوغاتش برای زمینیهای منتظر، فرصت دیگری است تا محبت را در گره بین دستهاشان بکارند و دل به استقبال نیکی، آیینه بندان کنند. لبخند خورشید بیجواب نماند وقتی سرک میکشد به این خانه. [۱]
محمد اقبال لاهوری(۱۲۵۶-۱۳۱۷) شاعر، فیلسوف، سیاستمدار و متفکر مسلمان پاکستانی بود، که اشعار زیادی نیز به زبانهای فارسی و اردو سرودهاست. اقبال نخستین کسی بود که ایدهٔ یک کشور مستقل را برای مسلمانان هند مطرح کرد که در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد. اقبال در این کشور به طور رسمی «شاعر ملی» خوانده میشود [۱]. در ادامه شعر زیبای دگرآموز اثر اقبال لاهوری را خدمتتان تقدیم میکنم:
این قافله عمر عجب میگذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد …
شاید بیشترین مطلبی را که در این بلاگ به آن پرداختم ، کپی رایت بوده است… چرا که به نظر من از مهمترین مطالب در عرصه ی اینترنت در کشوری مانند کشور ما ، حق کپی رایت است… حقی که معمولا نادیده گرفته می شود…
سه چیز باعث میشود که از زندگی خود لذت نبریم: خشم، ترس، زندگی یکنواخت. در این پست قصد دارم کمی به سومین عنوان مطرح شده، یعنی زندگی یکنواخت یا همان روزمرگی بپردازم…
هر وقت صحبت از فقر می شود ، شاید فقط “فقر مادی” و گرسنگی در ذهن خیلی ها مجسم می شود … اما در این نوشته – که نویسنده آن ناشناس است - فقر از زاویه ای دیگر مورد بررسی قرار گرفته است و نویسنده در این این نوشته -که متاسفانه منبع آن موجود نیست- میکوشد فقر اندیشه و فرهنگ را – که بیشتر مورد غفلت واقع می شود – در قالب جملات کوتاه و گویا بیان کند:
خودش گفته مساجد خانه ی من هستند ، اما راستش من هیچ وقت این جمله را درک نمی کردم ، لا اقل مساجدی که من دیده بودم شباهتی به خانه ی خدا نداشتند. اغلب مساجد به خانه هایی می ماندند که صاحبش مدتها ست به انجا سر نزده ، فرشهای کهنه و کثیف با رایحه ی جوراب، ساعتهای خاک گرفته و از کار افتاده ، مهرهای شکسته ، جانمازهای نشسته ، خانه ای که بیش از همه پیرزنها و پیرمردها به آنجا سر می زنند، و بیش از همه محل مجلس ختم و روضه و گریه است با خادمینی که مسجد را ملک خودشان می دانند نه خانه ی خدا. [۱]
سخن گفتن درباره دکتر شریعتی چیز تازه ای نیست…سال هاست که درباره او حرف می زنند…در این سال ها عده ای همواره او را ستودند و از محاسن شریعتی حرف ها زده اند…عده ای نیز فقط از او ایراد گرفته اند، حتی وی را تا مرز کفر را پیش برند…عده ای نیز در برابر افکار و نوشته های او سکوت کردند…